خاطرات خنده دار و باحال مهر ماه 93
اعترافات خنده دار مهر 93 | اعتراف میکنم که…
نزدیک خونمون یه مدرسه ابتدایی بود که هر روز به دانش اموزا یه پاکت شیر میدادن
بعضیا ک این شیرا رو نصفه میخوردن مینداختن تو سطل اشغالی
تو ساعتای کلاس هم ما میرفتیم تو حیاط مدرسه با یه کاسه
هیچی دیگه این شیرا رو بر میداشتیم میریختیم تو کاسه
میبردیم میدادیم به همسایه بیچاره مون بعد میگفتیم
خالهههه مامانم شیر فرستاده براتون
بیچاره چقد خوشحال میشد
.
.
بچه که بودم،وقتی با بابام میرفتم حموم
بعدش تا سه روز مثل این عروسکای حبابساز حباب میدادم بیرون.
آخه با لیف کاموایی چنان دک و پوزمون رو به هم میمالید
انگار داره سیب زمینی میشوره
تازه برای صرفه جویی آب هم نمیریخت
تا قشنگ کف صابون از چشممون بره داخل از دهنمون در آد…!!
.
.
عاغا دیروز از یه شماره ناشناس واسم اس اومده:
سلام.هاجر ابوذر هستم همکلاسی سابق
من: سلام شرمنده هاجر خانم اشتبا گرفتین
ناشناس:نه خانم هاجر شمایی
من ابوذر اسلامی هستم. یادتون اومد؟
من: من هاجر نیستم اشتباه گرفتین
ناشناس: خوب من که ابوذرم
من: بی جواب
ناشناس: حالا که اینطور شد منم مقدادم
رفتم سراغ سمیه. به سلمان سلام برسون
دیگه حرفی برای گفتن ندارم
.
.
دیروز رفتم کارت عابر بانک رو از مامانم بگيرم حالا مکالمات بين من و مامانم :
مامان کارت من کجاست ؟
مامانم :تو کيف کارت ها
من : کيف کارت ها کجاست ؟
مامانم : کنار کارت ملى و گواهينامم
من:خوب گواهينامت کجاست ؟
مامانم :تو کىف پولم
من: خوب کيف پولت کجاست ؟
مامانم :توکيف قهوه يمه ديگه
من:خوب کيف قهوه ايت کجاست ؟
مامانم: تو اتاقمه پسره ى ديوونه
من پس از بيست دقيقه گشتن
من : مامان پىداش نميکنم خودت بيا بده
حالا مامانم اومده مستقيم رفته تو اتاق خوهرم اوورده داده ميگه بيا بگير پسره خنگ
.
.
اقا خواهر ما چند سال پیش که تازه اشانتیون مد شده بود رفته بود خرید
بعد خانومه گفت این محصول اشانتیون هم داره
حالا این خواهر مام برگشته میگه میشه همینو که میگین رو ببینیم
تصور قیافه فروشنده رو به عهده خودتون میذارم
.
.
نمیدونم چه حکمتیه هروقت من دارم یه فیلم ترسناک میبینم
جای حساس فیلم یه دفعه یخچال میگه تااااااااااااااااااااااااق!
یااینکه یه سوسکی،عنکبوتی چیزی ازبغلم رد میشه
یایکی ازهمسایه هامون در رو محکمممممممم میکوبه به هم
از خودِفیلمه نمیترسم ازکابوسای بعدشم نمیترسم
ولی در اثر اتفاقات فرا زمینی درطول فیلم قلبم میوفته توپاچم!!!
.
.
چند وقت بود سر خیابونمون یه گدا اومده بود شانسش هر دفعه میخواستم بهش پول بدم
دست تو جیبم میکردم یا ۲ یا ۵هزار تومانی میمومد و یواشکی میذارم سرجاش
دیروز گداهه گفت : بیا همون ۵ هزاریتو بده مابقیشو میدم
منبع:خنده فان