داستان جالب عاقبت پزشک
یه سری هم استاد نمره ها رو خوند من شده بودم ۱۷
من حتی اون درسم افتادم
جان؟چطوری؟خوشحال شدم از نمره رفتم استادو بوس کردم تو جمع،انداخت منو.
.
.
.
پیرمردی نارنجی پوش در حالی که کودکی زخمی و خون آلوده را در آغوش داشت
با سرعت وارد بیمارستان شد
و به پرستار گفت : خواهش می کنم به داد این بچه برسید
ماشین بهش زد و فرار کرد …
پرستار : این بچه نیاز به عمل داره باید پولشو قبل از بستری و عمل پرداخت کنید
پیرمرد : اما من پولی ندارم حتی پدر و مادر این بچه رو هم نمی شناسم
خواهش می کنم عملش کنید من پول رو تا شب فراهم می کنم و براتون میارم
پرستار : با دکتری که قراره بچه رو عمل کنه صحبت کنید
اما دکتر بدون اینکه به کودک نگاهی بیندازد گفت : این قانون بیمارستانه اول پول بعد عمل … باید پول قبل از عمل پرداخت بشه
صبح روز بعد همان دکتر سر مزار دختر کوچکش ماتش برده بود و به دیروز می اندیشید
واقعا پول اینقدر با ارزشه … ؟
سلام. خوب بود ممنون