هرچه اکنون هستیم محصول افکاری است که سابقاً داشته ایم و حالا داریم.
خانه » سرگرمی » داستان » داستانک کوتاه و پند آموز شخص اسیر و پادشاه

داستانک کوتاه و پند آموز شخص اسیر و پادشاه

حکایت-جالب

داستان کوتاه و عبرت آموز اسیر و پادشاه

داستان کامل و خواندنی مرد اسیر و صحبت های پادشاه

در یکى از جنگ‌ها، عده‌اى را اسیر کردند و نزد شاه آوردند. شاه فرمان داد تا یکى از اسیران را اعدام کنند. اسیر که از زندگى ناامید شده بود، خشمگین شد و شاه را مورد سرزنش و دشنام خود قرار داد که گفته اند: هر که دست از جان بشوید، هر چه در دل دارد بگوید.
وقت ضرورت چو نماند گریز
دست بگیرد سر شمشیر تیز
ملک پرسید: این اسیر چه مى‌گوید؟
یکى از وزیران نیک محضر گفت: ای خداوند همی‌گوید:
والکاظمین الغیظ و العافین عن الناس
ملک را رحمت آمد و از سر خون او درگذشت.
وزیر دیگر که ضد او بود گفت: ابنای جنس ما را نشاید در حضرت پادشاهان جز راستی سخن گفتن. این ملک را دشنام داد و ناسزا گفت. ملک روی ازین سخن درهم آمد و گفت: آن دروغ پسندیده‌تر آمد مرا زین راست که تو گفتی، که روی آن در مصلحتی بود و بنای این بر خبثی. چنان‌که خردمندان گفته‌اند:
دروغ مصلحت آمیز به ز راست فتنه انگیز
هر که شاه آن کند که او گوید
حیف باشد که جز نکو گوید

اشتراک گذاری مطلب
ایمیل شما آشکار نمی شود

نوشتن دیدگاه


استفاده از مطالب تنها با ذکر منبع امکانپذیر است. این سایت ثبت شده در ستاد ساماندهی وزارت ارشاد اسلامی میباشد و تمام فعالیت های این سایت طبق قوانین جمهوری اسلامی ایران میباشد. - طراحی شده توسط پارس تمز